به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست !
سلام ای ماه گران !
مرا میبینی ؟ چگونه آشفته و پر غم به پنجره پناه آورده ام و با تو حرف میزنم ؟!
ای رفیق شب های بی کسی ام ! سالهاست که با تو درد دل نگفته ام , این بار که پناهم , شب های آرام و غرق در سکوت ابدیست , تو را دیدم , باز هم دلبر , همان قدر زیبا ! آرام !
ای رفیق ! مرا میبینی ؟ که چگونه آشفته میان ابرهای نگران , به دنبال نوری میگردم که بر من منعکس شود تا قدرت یابم , تا بتوانم برخیزم , آرام بگیرم , مرا آرام میکنی؟
روزهای زیادیست که غم در من ناله کرده و انگار نمیخواهد از من دور شود ! میخواهم نمیتوانم !
کسی میگفت مادرش که از دنیا رفت , حمد میخوانده , من .... فقط میفهمم گوشه ای نشسته و به دوردست ها چشم دوخته ام , گاهی دلم آغوش میخواهد , اما سرم را روی مبل گذاشته و گیسوانم انگار مرا در آغوش میگیرند !
این روزها میگذرد ؟
راستی من دیگر نمیتوانم بخندم ! یادت هست که در جوانی ام از سختی روزگار آنقدر گریستم که اشک چشم هایم خشک شد؟ اکنون آنچنان میگریم که چون چشمه ای جوشان از دل صحرایی خشک !
به خود امده میبینم باز خط چشم هایم پاک شده است !
متنی را که برای عزیز از دست رفته نوشته ام , حتی جرات نکرده ام که بخوانم !
آیا خدا مرا رها کرده است ؟ صدایی مدام میگوید خدا مرا به حال خود رها نکرده است !
آه ای ماه گران , بتاب بر من و آرامم کن و نقره فامم کن که من شب ها خواب ندارم !
دلتنگ میشوم و نمیدانم به کجا پناه ببرم !
عزیزم چون پرنده ای , از دستم پرید و رفت , چقدر ساده و آرام ! چقدر سریع و بی دغدغه و چقدر سربلند !
هیچ کس , پشتش بد نگفت !
دنیا را چون قفسی عظیم میبینم که هر که از آن میرود , در آسمانی صاف و زیبا و پرواز میکند و آزاد میشود , فقط اینطور آرام میگیرم و دنیا را چقدر پوچ می یابم !
دلتنگم رفیق , دلتنگ عزیز رفته ام ! آه , نور بتابان , آه ....
الله
منم الهه تو
کمکم کن
یا عادل
یا والی
الهه فاخته