دستنوشته های من از خاطراتی نه چندان دور
سفر به جزیزه زیبای کیش
این خاطره مربوط به دهه بیست سالگی ام است ( البته من همیشه در سن 24سالگی مانده ام 😄 همه میگن همههه😄)
بخاطر دارم، سختی های زندگیم طناب داری شده بود و داشت خفه ام میکرد. آن روزها در آژانس هواپیمایی کار میکردم.
دوست خوبی داشتم که دلش به اندازه دریا بود. یک تور لحظه آخری با مبلغ 290هزارتومان آن هم در یک ویلای ساحلی برایم جور کرد. ( که بعدش زیرابم را زدند و با تهمت، بیکارم کردند ان هم چون خودشان سالها خاک خوردند اما من درعرض چندماه ناگهانی به یک مقام هرچند ناچیز رسیدم.. بماند که واگذارشان کردم به آن بالایی)
برای بار چندم بود که به جزیره زیبای کیش میرفتم.
پراز غم بودم و بغض!
ادامه را با هم بخوانیم ...
.
این 3شب وچهار روز را تا توانستم گشتم، برنامه هایشان کلی تخفیف داشت و برایم کلی خاطره شد بخصوص شب، قایق، مشکی پوشان و آن قلمبهه که مینواخت😅.
شب اول از فرط خستگی افکارم وسفر روی تخت خوابم برد ( صاحب اتاقی بودم با یک خواب و پنج تخت 😅، لنگه گوشواره پروانه ایم آنجا گم شد)
حسابی گشتم؛ از جت اسکی وبالن و کشتی وسط خلیج و پل چوبی و پارک پرندگان و برنامه هایش... که بگذرم میرسم به شب آخر!
یادم هست قرص ماه کامل بود. لب ساحل نشستم و با بیکران آبها حرف زدم...
( نمیدانم رفته اید آنجا یا نه، خلیج آرام است وبزرگ.. صدای موج هایش مثل زمزمه است)
آنقدر حرف زدم که لب ساحل خوابم برد ( آن سالها کیش امنیت بالایی داشت)
دم دمای صبح باد سردی وزید وبیدارم کرد. به هتل رفتم چُرتی زدم وبرگشتم
تحمل دوری از این کران را نداشتم.
این فیلم را همان صبح قبل از رفتن گرفتم.
ببینید چه رنگی دارد!
دلتان چون اقیانوس بزرگ، عمیق وزلال
یا حق
به قلم و خاطره الهه فاخته