دلنوشته عاشقانه دل عاشق من
نویسنده الهه فاخته
وقتي به کسي عشق مي ورزي فکر مي کند عاشق او شده اي ,
خودش را دست بالا مي گيرد
دچار غرور و خودشيفتگي مي شود
فکر مي کند تو فقط عاشق او هستي
حالا خدا نکند که بفهمد تو چقدر عاشق مي شوي
گناه کساني که چون من مدام عاشق مي شوند سادگي نيست
دقت کن ! گفتم عاشقي , نه هر داستاني که ياد گرفته اي و انجام دهي
خير , عاشقي همان چيزيست که درون هر کسي يافت نمي شود همانطور که هر کسي مادر نمي شود که عشق را تجديد کند
و هر کسي در کودکي نمي ماند , جسمش رشد مي کند و مي فهمد چرا که کودکان تجلي عشق هستند
دنياي بي کودکان , دنياي فراموشي عشق است !
بقیه دلنوشته عاشقانه الهه فاخته در ادامه مطلب ..
دقت کن! گفتم عشق
آري من هر دقيقه عاشق کسي يا چيزي مي شوم
اين در شهر من گناه است, اين در شهر من تمسخر است اما ...
من درون پر عشقي دارم
آري
دوست دارم يک جسم را انتخاب کنم و به آن عشق بورزم , مثلا قلم , مثلا عروسک پشمالو
يا گاهي به صداي آواز يک قمري عشق بورزم
گاهي به قاصدک سرگردان در باد
اين من هستم که انتخاب مي کنم آيا به کسي يا چيزي عشق بورزم يا نه
گاهي انتخابهايم اشتباه است اما من اين را به پاي عشق اشتباه نمي گذارم
عشق اين هديه الهي در من است
عشق اين نيروي عجيب بي پايان در من است
آري
وقتي عشق مي ورزم ديگر نمي توانم حدش را معلوم کنم
من فقط انتخاب مي کنم به چه کسي عشق بورزم
به کودکي که کنارم شاگردي مي کند
يا يک پيرزني که گوشه پله سنگي يک پياده رو خسته و زار نشسته است و با لبخندم مدهوش مي شود.
اين من هستم که انتخاب مي کنم به چه کسي عشق بورزم , اگر مرا زخمي کنند باکي نيست , اين تاوان انتخاب اشتباه است
خيالم راحت است
وقتي عشق مي ورزم , عشقم حقيقي ست
گاهي ظرفيت ها براي پذيرش عشق من , کم است
اما
باز هم مي گويم
من بايد درست انتخاب کنم
من بايد طريقه عشق ورزي را براي هر کسي و هر چيزي درست انتخاب کنم
مثلا براي عشق يک آدم خسته , لبخندم کافيست
و اينکه چرا آغوشم بايد براي همه باز شود و سپس پشيمان شوم ؟
پس من آغوش خود را براي کسي باز مي گذارم , که انتخاب درست من باشد و من بخواهم نه يک لحظه , نه گاهي بل هر لحظه به او عشق بورزم
و اين انتخاب اگر درست هم باشد , راه عشق ورزي , جادوي ماندگاريست
آيا مرا مي فهمي اي دوست ؟
حرف هاي مرا که درونم هديه عشق دارم اما مقامي ندارم , و اين گوشه نشسته ام و بي پروا از عشق مي گويم
يک ناشناسي که تسليم خواسته الله شده است
الهه فاخته
لياقت
چون خورشيد که از ته اعماق خويش با قدرت ميتابد و گرمايش را به همه ميبخشد , از ته وجود عشقم را ميبخشم آن قدر گرما ميدهم تا دانه اي اب خاک برون آيد ,رشد کند تا بالغ شود.
در اين ميان هر کس که از من بگريزد از عشق من ميگريزد.
ولي من به دنبال کسي نمي دوم
من به کسي مي بخشم که معني گرماي محبت را درک کند و مانع ها را از ميان خودش و من بردارد.
آنگاه چنان بر او ميتابم تا رشد کند نه بسوزد نه جا بماند
من صاحب عشق هستم , بر هر کس که اطرافم هست بتابم عشق من به جانش نفوذ مي کند و هر کس که چتر بردارد خودش را دريغ مي کند
ميتوني با آفتاب رشد کني, يا در تاريکي خشک بشي با توهم خوشبختي ....
يا حق