شعر سپید من به لبخند تو جان می گیرم
از کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بِستر ذهن
رخنه می اندازد در چِشم
باشد که نگاهی چَشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم
میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب
خاطراتت را چیدم از آنچه گذشت
خندیدم
یاد لبخند تو من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم دزدید
خاموش شدم
در کجا سفره خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
- دوشنبه : 24 / 8/ 1389
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر صدای حق