شعر دل من باز شکست
شاعر الهه فاخته
و صبح فریاد کشید
دو کبوتر بال زدند
جاده عریان و کبوترها مست
عشق بازی را بیاموز که دل
شهرت صدساله به سر می دارد!
بقیه شعر دل من باز شکست در ادامه مطلب ...
لانه خالیست, قافله در صبح
و صبح غرق شلوغی شده بود
دل هوشیار
نور چید از این فلسفه ی بیداری
گام به گام, فکر بیدارتر از لحظه ی قبل
نه کسی دید, نه حرفی زده شد
نه صدایی و نه آواز قشنگی
فقط بهار در کوه ,گذر کرد
آهسته و آرام به هر جایی سفر کرد
یک دل شکست
یک پر رها گشت تا به معراج افق سر بزند
اما اسیر شد
منقار به پر, گوشه چشمی که نشان داد
پر گفت: ای وای
آشیان باز زمن می سازند ...!
یک دل شکست
قطره افتاد به خاک
و نفس می شمرد یک و دو
گریه, گریه
چشم تنهای کسی خیس شد از بی کسی پنجره ها
ای خداوند جهان!
من دلی دارم, فاصله را می فهمد
من دلم غرق سکوت است
پر از آه و نیاز پر از مدح و ثنا
من دلم می شکند
گلی افتاده به سنگ
گام کوچک یک پروانه
می شکند دل بیداری یک گل
گل غرق دعا می شکند ... می میرد
گل کوچک, گل زرد
فصل رویش شده است
حیف!
می شکند گل
می شکند دل
واپسین لحظه غم می گذرد
در تنگنایی بغض
آهسته
می ریزد اشک چشم و غرور می لغزد
انگار کاجی روی زمین می گرید, با سر کج
کاش می شد , در مکتب یاد داد
الف انسان بودن
میم معرفت
صاد صداقت
پس در مکتب, چه کسی رنگ خدا می بیند
هیهات
دل من , این دل کوچک من
باز می شکند
آهو شده ام در دستت
می ترسم, شیرها منتظرند
پروانه , گلی را خشکانید
دل من باز شکست
اشک ریخت
ای جهان تو چه کردی با دل من؟
- 1390/02/05
- کتاب شعر صدای حق
- شاعر الهه فاخته
- شعر دل من باز شکست