شعر کوتاه هر چه باداباد من خدا را دارم
آویزان بر بستر خویش
همچو شاهی که ندارد کاخی
می نویسم برگی از دلتنگی در خواب
چشمهایم بسته
میزنم فریاد
هر چه بادا باد
من خدا را دارم .
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 42
- شاعر الهه فاخته
اشعار شماره 43 و 44 در ادامه مطلب
متن کوتاه دل خسته و دل زخمی
چون پری بال شکسته روی ابرها , خوابیده ام
دور از سرزمین پریان
نمیدانم چرا عصر که از خواب بر خواستم
ابرها اینقدر خیس بودند ؟!
بالهایم شکسته است
درد میکند جای آن تیکه از بالی که تو در یک روز سرد
کندی و رفتی
دوباره روز سرد رسیده است و من
در تب آتش درد میسوزم
چقدر بالای ابرها , هوا سرد است
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 43
- شاعر الهه فاخته
شعر کوتاه درباره سفر به شهری که هیچ دلی نشکند
میروم به سفر
با قایق تنهایی خویش
به گلی سرخ نویدم بدهید
شب تاریک باز میگذرد
و به عشقی که نگیرد پاروهایم را
در میان امواج
بی پارو چه کنم؟
می روم من به سفر
به کجایی که نمیدانم چیست!؟
شهری که در آن جرم بی قانونی
راندن از خاک شود
شهری که در آن هیچ دلی نشکند با فلسفه عشق
باید بروم ....
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 44
- شاعر الهه فاخته