دلنوشته ای برای الله
بارالها ... !
روی چمن های سبز این فصل نشسته ام و صدای نفسم را میشنوم
آرام آرام .. موسیقی طبیعت , ریتم آرامش روح مرا تنظیم میکند
صدای پرنده ای می آید , و من اکنون تپش قلبم را میشنوم
خود را در حبابی از آرامش می یابم که غرق در نور شده ام
میدانم این نور از آن توست که به سمت من آمده است !
به آسمان آبی پاک نگاه کنم یا دستم را روی قلبم بگذارم که اشاره ای به تو کند و بگویم دوستت دارم
و من چقدر گاهی کم تو را دوست دارم
این ریتم آرامش من است که گاهی بهم میریزد و اشک هم گاهی ناتوان از آرامش من !
تو را میخوانم و اینچنین آرام میگیرم
بارالها !
از نور خود بر من ببخش !
آرامم کن
مهربانم
پدرم باش , مادرم باش , رفیقم باش !
اگر فراموشت کردم مرا ببخش و تو مرا از یاد نبر ! تو فراموشم نکن ! تو نگاهم کن
من از تو گنج قارون میخواهم
ثروتی عطایم که اگر دزد هم بزند تمام نشود , راستش آرامشم که بهم میریزد , دیوانه میشوم !
پر از غم میشوم , درونم گل آلود میشود
الهی در عرش کبریایی خویش , مرا بپذیر !
سعی کرده ام خوب باشم و بدی های دیگران و بد کردن های دیگران مرا بد نکند ! مرا ببخش بخاطر اشتباهم گرچه فرشتگان میگویند انسان جایز الخطاست اما من از روزی که رویت را از من برگردانی میترسم , اگر تمام مردمان دنیا رویشان را از من برگردانند خیالی نیست وقتی که تو را دارم , اما ... تحمل دلخوری تو را از خویش ندارم
به هر اتفاقی که نگاه میکنم و فکر میکنم , میبینم هر کاری کنیم تو میتوانی سلامتمان بداری یا بمیرانی یا دنیایمان را نباتی کنی یا عضوی از بدنمان را بگیری و این همه بخواست توست ! این نشانه ها به من یادآوری میکنند که باز هم تسلیم تو باشم اما غفلت نکنم !
یاری ام ده باز هم باز هم , و قدرتم را باز گردان , بازوان بی نهایتت را برایم باز کن , که تنها تو اعتماد کامل من هستی !
دلنوشته ای برای خدا در ادامه مطلب