کتاب دختر غم زده
نویسنده الهه فاخته
دوره راهنمایی بودم
درس دینی درباره خدا بود
یکبار در حیاط مدرسه در دلم گفتم خدا چیست
و صدایی ازم پرسید میخوای بدونی؟
و این صدا در سه زمان مختلف سه بار این سوال رو کرد وقتی هر سه بار قاطعانه آری گفتم اول قدرت بی نظیری به دست آوردم
و روز به روز به قدرتم اضافه شد
نه دعایی کردم ، نه چیزی گفتم که اگر گفتم یادم نیست!
فقط یادم هست نماز میخواندم و به الهام از امام سجاد سجده های طولانی داشتم
در سجده ها ذکر یا سبحان می گفتم و بعدها درد و دل می کردم.
دنیاهای زیادی را دیدم
قدرتهای زیادی به دست آوردم
خواندن ذهن ، تشخیص دروغ،شنیدن صدای اجسام،صحبت با فرشتگان و پریان ، وارد شدن به دنیای اجنه،وارد شدن به دنیای موجودات خاص، دیدن دنیاهایی که در دل همین دنیا هستند گاهی دیده می شوند اما قابل درک نیستند و به فراموشی سپرده می شوند ، حس کردن اتفاقات نزدیک به آینده ، و هیچ سوالم بی پاسخ نماند!، قدرت شفای جسم خودم، قدرت دعا،قدرت چشم بصیرت، و سرانجام .... قدرت عشق در کنترل خودم ( عشق نه قطع میشود نه تمام می شود) و خنده دار بود دیدن انسانهایی که از نور من به خدا پناه میبردند ..
آری در دنیای تاریک وقتی اثر نور را درک نکنی و ناشناخته باشد،از آن می ترسی!
آری تاوان دادم
از هر محبتی ممنوع شدم
آرزوهایم فنا شد!
مسیرهایی در زندگیم بود که در آینده مرا انسانی مورد تحسین و پرافتخار می کرد
اما ... تاوان سه بار تایید کردن برای شناخت خدا و قدرتش این ذهن برتر، همه را گرفت ... همه را از من گرفت
و من اکنون چون اشراف زاده ای ثروتمند ، می دانم هر چه از معنویت بخواهم ظرف مدت کوتاهی نصیبم خواهد شد .
تجارب من ، کتابی شد بهنام دختر غم زده
دختری که ناگهان صاحب قدرتی شد و داستانهایش را به هر کسی گفت، و هر کسی باور نکرد و غمگین شد
دختری که در دوره ای از زندگی اش حقایق را فهمید و وقتی خوب و بد انسانها را فهمید دچار غم شد که چرا میبینند و درک نمی کنند !
دختری که از ناحقی،ظلم،ستم،بدخواهی،خسادت و... به تنگ آمد و آنقدر بدی دنیا را دید که غم زده شد .. مثل دریا زدگی ... در دل غم، غمزده شد
و این داستان را به زبانی ساده نگاشته ام در کتابی به نام دختر غم زده
و با احترام تقدیم می کنم
یا حق
- الهه فاخته
- کتاب دختر غم زده