دختری بازی می کرد . در کوچه ... ناگهان هیاهو گم شد . مادر یادش
رفت !
دختر گم شد .
مادر یادش آمد , دخترش تنهاست , کوچه خلوت و صدایی نیست .
شوق گم شد . مادر دید کوچه خالی است . دخترش گم شد .
طوقی دید . مادری با چشم گریان گم شده ای دارد . مثل مجنون
فریاد می زند بر سرش می کوبد اما ...
نیست که نیست