دلنوشته سکوت سرد
تلخ یا شیرین
تجربه ای واقعی
تجربه واقعی خود را با زبانی ساده به شما تقدیم میکنم
بیایید تا با هم وارد دنیای من شوید
اینبار میخواهم از یک داستان واقعی یا بهتر است بگویم یک خاطره واقعی برایتان بگویم!
سکوت مطلق را تجربه کرده ای؟!
تا قبل از این اتفاق فکر میکردم سکوت مطلق را میشنوم.
دلنوشته سکوت سرد یا تلخ را در ادامه با هم بخوانیم عزیز
دقیقا در یکی از همان لحظه هایی که حین کوهنوردی گوشت میگیرد، برایم تکرار شد.
اما دقیقا همانجا ایستادم. فکر کنم قبل یا بعد از خاکهای سرخ توچال بود!
دو تپه مقابل هم و در قرینه هم نظرم را جلب کرد، کمی جلوتر ایستادم دقیقا همان لحظه بود که اتفاق افتاد!
صدای زنبور، جیرجیرک، پرواز پرنده ها، ریزش سنگ ها حتی صدای پاهایم محو شد. ایستادم. صفحه گوشیم کم نور بود ونتوانستم قفل آن را باز کنم.
همانجا خشکم زد. آنی حس کردم نفس نمیکشم بعد از این بهت عجیب، صدای نفسم را شنیدم که پرهیجان بود. انگار درون یک حباب گیر کرده بودم!
صدای تپش قلبم به قدری زیاد بود که گوشم را کر میکرد!
دستهایم را روی گوشم گذاشتم، توکل کردم به الله و آرام گرفتم. اینبار با بهت نگاه کردم. چندقدم به جلو رفتم صدای جیرجیرک، بال زدن پرندگان، صدای کفشدوزک شنیده شد. دوباره برگشتم، دقیقا دوسه گام حدودا یک متر تا یک ونیم، فضا اینگونه بود.
آنقدر صدا نبود، آنقدر هیچی بود که از هیچ بودنش وحشت میکردی، باردوم که برگشتم برایم شگفت انگیز بود!
این سکوت آنقدر مطلق بود که حتی نمیتوانستم حرف بزنم، بخندم یا گریه کنم.
حتم دارم اگر چنددقیقه بیشتر میماندم دیوانه میشدم.
حس میکردم به راحتی متلاشی میشوم.
سپس به راه افتادم. قبلش از خودم پرسیدم چرا جیرجیرکها درکوه آوازمیخوانند یا کفشدوزک ها، هنگام بال زدن، صدا دارند. اینهمه صدا را چه کسی میشنود هیچ کس!
راستش بعد گذشتن از این چالش، فهمیدم همان صداهای هرچند بی ارزش، راز کرنشدن ماست! راز گم نشدن ماست
من معنی واقعی هیچی را فهمیدم!
لحظه هایتان پر از صداهای زیبا ❤️
یا حق
- به قلم الهه فاخته
- دی ماه 1399
- پ.ن: عکس مربوط به قله توچال در 30 دی ماه است که خودم گرفتم .