باز صبح شد و از تو خبری نیست که نیست
انگار که مُردم و در این برزخ پوچ
مجبور به ماندن شده ام
هر شب به امید وصالت
غرق رویای تو هستم
اما
صبح باز همان است که همان است
تنگ است دیوارهای اتاقم
وقتی که نباشی
پس
این آتش دوری چه فرق با آتش دوزخ؟
ای جان ، ای جان و جهانم
یک لحظه نباشی انگار بودن به جهانم
حرام است حرام است حرام
الهه فاخته
20 آبان ماه ۱۳۹۷