زمان, زمان گریستن نیست
زمان گذشتن از پل لرزانیست
که تکان می دهند حاسدان , آن را
لرز دارد این پل ظاهرا آرام!
زمان, زمان ریزش برگ از خشکی شاخه های خفته در سرماست
زمان, زمان ستایش باد در بی کرانه ی گرمی ظهر است
زمان, زمان سردی ملسی ست که انداخته از نفس سبزی برگهای تابستان را
زمان, این زمان کی رود به سپیدی صبح
کی شود خط اول دیدار؟
زمان, زمان گریستن نیست
زمان گذشتن از پل لرزانیست
که تکان می دهند حاسدان , آن را
لرز دارد این پل ظاهرا آرام!
زمان بیا و گذر کن که دیده ام خیس است
زمان بیا و ببین روح من خیس است
زمان بیا ... ببر روح خسته من را
بگذر از صدای افق
بیا و تشعشع سرخ قلبم را نظاره بکن
حس من عجیب ,گرفته نایم را
زمان بیا و نظاره کن که روی صخره ای بی حس
چشم به انتهای راه افق دوخته ام
زمان بیا و بزرگی کن
یار من, مانده در سر شهر ... تنهاست
یار من برسان بر دلم
هیهات
- شنبه: 06 / 09 / 1389
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر صدای حق