شعر نو به زمان خندیدم و زمان هم خندید نارفیق ...
شاعر الهه فاخته
کتاب شعر و شاید عشق 1
به زمان خندیدم .. و زمان هم خندید
نارفیق از پس خنده من , کاری کرد
سالیانیست که می بارد غم
و من از خنده خود واماندم
به زمان میگویم عفو کن ، جان مرا
باز می خندد و با حجم سنگین عقربه ها می گوید
من دلم شفاف است که تو جان می گیری
یک عمر نالیدم و از ناله من .. می خندد
بقیه شعر به زمان خندیدم در ادامه مطلب
به زمان خندیدم .. و زمان هم خندید
نارفیق از پس خنده من , کاری کرد
سالیانیست که می بارد غم
و من از خنده خود واماندم
به زمان میگویم عفو کن ، جان مرا
باز می خندد و با حجم سنگین عقربه ها می گوید
من دلم شفاف است که تو جان می گیری
یک عمر نالیدم و از ناله من .. می خندد
ای زمان فتنه کم کن , که سحر یار گران می آید
این غباری که نشاندی بر چهره من
چون زلیخا شده ام .. پیر شدم
یار من ، بهر من و جان من .. شاد نبود
چه کنم فاصله خاک و زمان بسیار است !
بگذر و در گذر از من
) ساعت تیک و تاکت شده اندوه گلویم چه کنم ! (
نا ندارم , زمین را آب و جارو بزنم
گل بکارم,گل یاس
پهن کنم فرش نیلی که ز جنس بال پریاست
و بشویم خاک چند ساله کوچه خود که سراسر همه اندوه شدست
ای زمان ساده گذر ..سادگی بر دل ماست
چون... دل ما ... ساده گذر از کوچه ما
معشوق به آیین خدا آمده است
من هراسم اینجاست
فاصله از کجا تا به کجاست !
این شهر جدید رنگی از روی رخ شاه ندارد
شاه ما ، شاه دل است ... آس دل است
شاه ما بال سبک ... دل بزرگ
چشم به اندازه دریای جهان دوخته است !
هیهات
اینجا هر که شاه است صدایش نزنند
بردگی اجر و ثوابی دارد .
- شاعر » الهه فاخته
- تاریخ » 1391/09/03
- کتاب شعر و شاید عشق 1
-
شعر به زمان خندیدم