دلنوشته از روزهای کرونایی من
قیمت مرغ
مهربانی و بخشندگی یا ظلم و بی رحمی !؟
امروز که برای کاری بیرون رفتم، متوجه شدم قیمت مرغ پایین آمده! فکر کردم از همانهایی ست که باید صف می ایستادیم!
مردد وارد شدم، اول قیمت مرغ را پرسیدم با شنیدن 19.000 تومان چشمانم برق زد و یک مرغ دوکیلویی خریدم.
منتظر ماندم تمیز وخرد شود که نوشته ای نگاهم را به خود جلب کرد :
اگر نیازمندی را میشناسید که برای خرید مرغ و... در مضیقه است به اینجا ( مرغ فروشی فلانی) بفرستید.
راستش فکرش را نمیکردم در این منطقه و دراین خیابان چنین مغازه ای پیدا شود!
بقیه دلنوشته کرونایی را در ادامه مطلب بخوان عزیز :
در مسیر راه چندتا از مرغ فروشی ها با حسرت به مرغ تکه تکه شده داخل کیسه دردستانم نگاه میکردند و من برق چشمهایم را حس میکردم
... او یک تکه از دلش را جدا کرده وبه دیوار مغازه اش چسبانده اما شما نکردید پس حق ندارید حسرت بخورید!
اگر گاهی پولی دستم بیاید آن را خرج میکنم تا کاسب هایی که دراین دوران صدمه دیده اند امیدوار شوند شاید بگویند الهی شکر..
شنیدن این کلمه برای من کافیست.
بعدش بخاطر ضعف، تصمیم گرفتم چیزی بخرم که اصلا وقت غذادرست کردن نداشتم. وارد فست فود شدم.
مردی با موهای فرفری با عجله بلند شد، خواستم بیرون بیایم چرا که پشیمان شدم، او دست هایش را الکل نزده بود
ناگه مردی را دیدم که پای سجاده نشسته بود، منتظر ماندم تا نمازش تمام شود! مگر میشود از این مغازه خرید نکرد! بی ریا بودن عبادتش را حس کردم وآرامشی که بعد از آن داشت!
چقدر امروز روز خوبی بود
با خودم فکر کردم : چقدر خوبست این روزها هوای دل هم را داشته باشیم❤️
کمی به خودمان وهمدیگر توجه کنیم
این روزها هم میگذرد و چیزی که می ماند زخم بی انصافیهاست!
یاحق
... او یک تکه از دلش را جدا کرده وبه دیوار مغازه اش چسبانده اما شما نکردید پس حق ندارید حسرت بخورید!
اگر گاهی پولی دستم بیاید آن را خرج میکنم تا کاسب هایی که دراین دوران صدمه دیده اند امیدوار شوند شاید بگویند الهی شکر..
شنیدن این کلمه برای من کافیست.
بعدش بخاطر ضعف، تصمیم گرفتم چیزی بخرم که اصلا وقت غذادرست کردن نداشتم. وارد فست فود شدم.
مردی با موهای فرفری با عجله بلند شد، خواستم بیرون بیایم چرا که پشیمان شدم، او دست هایش را الکل نزده بود
ناگه مردی را دیدم که پای سجاده نشسته بود، منتظر ماندم تا نمازش تمام شود! مگر میشود از این مغازه خرید نکرد! بی ریا بودن عبادتش را حس کردم وآرامشی که بعد از آن داشت!
چقدر امروز روز خوبی بود
با خودم فکر کردم : چقدر خوبست این روزها هوای دل هم را داشته باشیم❤️
کمی به خودمان وهمدیگر توجه کنیم
این روزها هم میگذرد و چیزی که می ماند زخم بی انصافیهاست!
یاحق
- به قلم الهه آجرلو ( فاخته )
- زمستان 1399
- دلنوشته روزهای کرونایی