شعر تحفه
کتاب شعر صدای حق
روزگاریست که این تحفه درویشی ما
مانده در کوله خویش
تحفه را نگرفتند
گشنگان گرچه شوند سیر
چشمشان سیر نباشد ای دوست !
بقیه شعر تحفه در ادامه مطلب ..
تحفه ام عشق و صفاست
دوستداران خدایی,کجایید ؟ کجایید؟
چه خراب گشته این عمر دراز
هیچکس نخواست انسان بودن را معنی بکند!
چه کسی می داند انسان بودن
تعریف عجیبیست که در واژه نمی گنجد
حرف بی سامان شد
دل من بی آزار , فقط صلح و صفا می خواهد!
داری؟
تحفه ام مانده هنوز
هر که می بیند,به گمانش که کم است
می ترسد,تکه ای بردارد ... و تمام !!!!
اما من , دوست دارم همه را .. تکه ای بردارید
جان, راه خود می یابد
می رود به همان راه که آهسته غروب
قصه را در گوش نی مردابی گفت
آه ... انسان تو چه قدر می خوابی؟؟؟!!!
- دوشنبه : 1/ 9/ 1389
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر صدای حق
-
شعر تحفه