امروز چشمانم پراز اشک شد
بیماری به سرعت پیشرفت می کند و جان عزیزانی را می گیرد
کودک که بودم فکر می کردم فقط فعال شدن آتشفشان وحشت آور است و زلزله , اما وقتی سیل آمد دیدم ناگهانیست و شبیه به زلزله , وقتی هواپیما سقوط کرد و یکی از نزدیکان را از دست دادم دیدم ناگهانی آمد و مثل زلزله فروریخت ! و تمام نمی شود , تمام نمی شود نمی دانم چرا , آیا خدا می خواهد همدل بودن را یادمان بندازد ؟ آیا خدا می خواهد به قدرت او ایمان بیاوریم که با یک ویروس کوچک می تواند جان بسیاری را بگیرد ؟ آیا خدا می خواهد برایش سجده شکر کنیم و بی غرور هر چه داریم را از او بدانیم ؟
من معنای این همه نشانه را دور بودن از خدایم می دانم و حرص و طمع انسان!
خدایا , خدای مهربانم امشب به شدت غمگین شدم , از فردا خبر ندارم , و این حال را همان شب که زلزله آمد داشتم و این همه وحشت را در مردم آن زمان هم دیدم , و همان موقع که جایی فرو ریخت , یا هواپیمایی سقوط کرد یا خبری از جنگ شد , این همه وحشت و آرامش ناگهانی بعدش و دوباره تکرار , حتی نمی توانم تو را با صدای بلند بخوانم , بر سرم هوار می شوند که کو آن خدایی که صدایش می زنی و نمی بیند چه بر سرمان آمده و من این جمله را پانزده سال پیش از زبان کسی شنیدم که بعدها فکر می کرد برایم معجزه شده , اصلا چه عیبی دارد اسمش را معجزه بگذارند , خدایا می دانم مردم سرزمین من , ایل و تبار من به شدت ناسپاس شده اند و هیچ دینی را قبول ندارند و به هیچ چیزی ایمان ندارند و فقط بد و بدتر شده اند , خدایا , خدای مهربانم این زخم چرکین را شفا بده , مردمم را خدا پرست کن , من بیشتر می ترسم نه از بیماری , جنگ و زلزله و سیل و ... من می ترسم از این که هرجا نام تو را می برم به من نیشخند می زنند در حالیکه من تو را میخواهم من تو را میخوانم
خدای بزرگ من درد امروز عزیزان مرا ترسانده , من به اندازه تک تک تمام آفریده های دنیایی از تو معذرت می خواهم , خدای خوب من که جز تو هیچ یار و یاوری را ندارم , تحمل دیدن گریه های هیچ مادر و پدری را ندارم تو که به من عشق مادری داده ای , من امشب اشک می ریزم ,برای عزیزانم که قلب کوچکشان ترسیده , خودم و آنها را به تو میسپارم , من همیشه آماده مرگ هستم , اما آنها .. تحمل مرگ آنها را ندارم , خودت خوب می دانی چه می شود در من !
بدی و ظلم را از سرزمینم ریشه کن کن !
من , این سرزمین و مردمانش را از بدی , فساد, خشکسالی و بیماری در امان نگه دار!
شایسته تر اینست بگویم به اندازه تک تک ذرات آفرینش ات تو را شکر می گویم
تنهایم نگذار
تنهایمان نگذار
ما را با عزیزانمان امتحان نکن
از ما امتحان سخت نگیر , سالهای سخت بسیار داشته ام دیگر بر من سخت نگیر !
نوری در من روشن است , من تو را می بینم , خود را از نور تو سرشار می بینم , مرا آنی به خود وامگذار که من بدون تو هیچم و هرگز نمی خوااااااااااااااهم که بدون تو باشم و هر چه دارم به خواست و کمک های تو و تلاشهایم بوده است , اگر دچار غرور شده ام مرا ببخش , تو همراه همیشگی و فناناپذیر من هستی !
دستانم را به سوی تو می آورم و از تو می خواهم مرا ببخشی , بدی مردم سرزمینم را ببخشی و به دلهای تک تکشان نور بدهی و بدی و سیاهی را از روح و دلشان بیرون کنی .
تو را به تک تک قرآن هایی که در خانه هایشان هست که جرات انکار ندارند , اینبار به ما نوری بده , نوری که خوبمان کند . اینها عبرت نمی گیرند , تو بزرگی کن , حالشان را خوب کن .می شود؟
من نویسنده و شاعری که شاید بیش از 50 نفر نوشته ها و شعرهایم را نخواهد , اما اینجا , اینبار می نویسم شاید ... چشمی خوانند و دلی روشن شد , آن دل دعا کرد و تو دعایش را مستجاب کردی .
یا رب , در خودم هستم از تو هستم مرا دریاب !
چشمهایم امشب ... خیس گشته است .
یا حق
نویسنده دلنوشته :الهه فاخته
3 اسفند 1398
یاحق