حسی در من زنده شده است
نوری در من پدیدار گشته
میخواهم تمام مسیر زندگی را چنان پر شور بدوم بسان کودکی که بادبادکش بالاخره به هوا رفته و با ذوق میدود و از ته دل میخندد، حتی گاهی مثل کودک سه ساله ، میخندم.
خدایا این چیست که در من زنده شده است ؟!
فقط چشم هایم را بستم و نفسم را حبس کردم و به تو فکر کردم ، آه ، تو در من از خود دمیدی و مرا سرشار از ذوق و زیبایی کرده ای!
چقدر زیبا شده ام....
چون چشمه ای جوشیده از دل صحرا !
باورم نمیشود !
از یک تا ده ، چقدر فاصله بود که به تو رسیدم و باز هم پر از زیبایی شده ام انگار غنچه ای بودم که شکفته است !
و من میتوانم بعد از سالهای بسیار ، از احساس خود بنویسم !
چون پیری فرتوت و تکیه زده بر عصای خویش بودم که بادبادکم به هوا جست و من در جستجوی آنچه بوده ای ! از شعفِ بسیار میخواهم به دور خود بپیچم و سراسر وجودم را در آغوش بگیرم و نوازش کنم!
بسان کسی که عزیزش را در آغوش میگیرد و مینوازد !
آیا این ثروت نیست؟
آنچنان ببینم که تو را دیده ام.
آنچنان بشنوم که تو را شنیده ام !
آه ، تو چه هستی معبودم؟!
تو .... خودِ خود عشق هستی که به شدت بنده نواز است !
من فقط تو را میستایم و تنها به آغوش امن تو پناه می آورم که تو خدایی بسیاااار مهربان و عاشق هستی ، که من کمم، آنقدر کم که نمیتوانم تو را آنطور که شایسته ات هست بستایم !
آه مهربان خدایم ، مرا در آغوش بگیر .
یا حق الحق
الهه فاخته
جستجو در سایت الهه فاخته