داستان پادشاه و ملکه و پرنسس و شاهزاده
داستان کوتاهی از یک خانواده شاهانه ( پادشاه , ملکه , شاهزاده و پرنسس ) اگر بخواهیم شاهانه زندگی کنیم
روزی روزگاری در همین ایام صبح هنگام با بوسه خدا پلکهایم را گشودم دستهایم را باز کردم نور خورشید به صورتم دمید و دیدم ناگهان پرنسس شده ام.
دمپایی های پای تختم را پوشیدم. خدمتکاران به من سلام میدادند و صبح بخیر می گفتند.
به روشویی رفتم صورتم را شستم. شاد و سرحال لباسم را عوض کردم و به سمت میز صبحانه رفتم. همه خدمتکاران سکوت کردند . صبحانه ام را خوردم .چسبید حسابی چسبید .
به خودم گفتم من امروز یک پرنسس هستم. مودب و شاد!
خانه خانه دیروز بود. توهم یا خیال نبود.شاید یک تمرین بود! دیوارها.گلدان.ساعت خدمه کاخی که در آن سکونت دارم هستند همگی برای خدمت به من مشتاقند و من باید آنها را دلسرد نکنم مثل پرنسس ها مهربان باشم.
پرنسس ها نجیب زاده هایی هستند که مادرشان ملکه و پدرشان پادشاه است چه عیبی دارد خود را پرنسس کاخ کوچکمان بدانم؟
بقیه داستان پادشاه و ملکه و شاهزاده و پرنسس در ادامه مطلب
این داستان نقلی از ملکه :
صبح از خواب بیدار شدم . روی تخت نشستم, پادشاهِ من زودتر بیدار شده است. صورتم را شستم.موهایم را مرتب کردم.آرام و موقر به سمت اتاق پرنسس کوچولو رفتم . مثل فرشته ها خوابیده بود. صورتش را بوسیدم و به سمت میز صبحانه رفتم.
(کات: میز صبحانه را میچینم برای خودم آری برای خودم که ملکه هستم و شاهی که چای را آماده کرده است. چه اشکالی دارد گاهی در زندگی ام کات دهم تا برای خودم آری برای خودم در لباس یک دوست یا یک ناجی کاری انجام دهم !)
پادشاه من با وقار و مهربان منتظر آمدنم بود. پشت میز نشستم مانند ملکه ها با طنازی در حاله ای از اقتدار صبح بخیری گفتم به چشمهایش نگاه کردم و دستانش را لمس کردم. پرنسس من با شیطنت به سمت میز صبحانه آمد و سلام گفت .سلامی که در شان یک پرنسس.پادشاه و ملکه است.
این داستان به نقل از پادشاه :
صبح با مهربانی لطف خداوند چشمهایم را گشودم.ملکه ام زیبا و آرام خوابیده بود.رویش را کشیدم . به سمت روشویی رفتم و سپس به سمت میز صبحانه رفتم.
به آسمان نگاه کردم.امروز باید به جنگ بروم و از کاخ و سرزمینم حفاظت کنم.
جنگ با فقر.جنگ با نامهربانی.جنگ با سختی. من میتوانم من پادشاه هستم.
آیا در کاخی که پادشاه و ملکه و پرنسس و شاهزاده زندگی میکنند گدای ژنده پوش جایگاهی دارد ؟
اصالت چهارچوبیست که میتوانم انجام دهم اما نمیخواهم را معنی میکند.
یا حق❤
با احترام
- داستان به قلم الهه فاخته
- داستان پادشاه و ملکه و شاهزاده و پرنسس