دلنوشته سی سالگی
به قلم الهه فاخته
زمان مرا به کجا می کشانی؟
زمان دلم شکست، جوانی ام را کجا میبری؟
زمان دل خوش سیری چند؟
گاهی سخت است اما تحملش اجبار است!
فقط می دانم ، زندگی ام خراب شد از مهربانی بیش از حد و گذشت دمادمم از انسانهایی که به من بد کردند
و من در آستانه سی سالگی
از سی سالگی نمی دانم اما می دانم سی سال تحمل کردم سختی و مصببت اجباری را
به خدا خوب است گاهی اسیر نباشی
اسیر غصه نباشی
ولی من اسیر همیشگی ام، اسیر دلِ شکسته ام که گاه خودم را می تراشد گاهی اطرافیانم را ! .
سی سالگی دیرتر بیا یا اصلا نیا ..قدر عمر زن صد ساله زیسته ام .
و این اشکها انگار هرگز پایان نمی گیرد .
سالهاست که غرق شده ام
همه را دوست دارم و کسی مرا دوست ندارد
دل بسته ام به محبت خدایی که می داند سی سالگی ام چیست
سی سالگی من سی دهه را پشت سر گذاشته است
آه
یا حق
به قلم الهه فاخته
-
دلنوشته سی سالگی
- الهه فاخته
- دلنوشته های روزانه من