باز باران می بارد .
می زند به شیشه، قطره های جادویی باران . گاهی ریز .. گاهی درشت .
چشمهایت را بیناتر کن و گوشهایت را شنواتر ! قطره ها می بارند .
آسمان خیس است , رعد هم گاهی می غرد .
طوقی می خواند , می خواند , می خواند .در شب بارش باران می خواند . طوقی از درد آسمان می خواند .طوقی از درد دریایی من و تو می خواند , طوقی از راز کهنه ی باران می خواند که همیشه خیس است !
باز باران می بارد . پنجره ها بسته می شوند . تپش ها در سینه ها می مانند . چای دم می کشد , صدای تیک و تاک ساعت می آید . ولی باز آسمان می بارد !
ای آسمان چه دردی در خود داری که اینچنین می باری ؟
طوقی باز می خواند حتی پس از باران مثل رنگین کمان آوازش می ماند ! از دردهای دوسه روزه می خواند تا دردهای عمیق !
طوقی چه دیده ای که اینقدر پر سوز می خوانی ؟
سینه ی پر سوز زیبا می خواند ....
سینه ی پر سوز در کنار خدا می ماند .... یا حق!
کتاب عاشقانه هایی از جنس همدردی
نویسنده الهه فاخته
پ.ن: راز کهنه باران چیست که همیشه خیس است ؟!