یک زمان دل ارزش داشت
زیر آسمان خدا,
همه می ترسیدند که برنجانند دل را
چه شده ؟!
این زمانه همه دل را میفروشند به بهایی اندک
یک زمان دل ارزش داشت
زیر آسمان خدا,
همه می ترسیدند که برنجانند دل را
چه شده ؟!
این زمانه همه دل را میفروشند به بهایی اندک
تقدیم به شما خوبان ♥
باورم کن
من میان ذوق دستان خدا با دلم
قصه عشق را باور می کنم
یک روز,تو شنیدی عشق را از دلم
پر کشیدی چون گمان کردی
برای ماندن یک عشق , باید پرید
بقیه شعر قصه عشق در ادامه مطلب
باز روز دیگری می آید
عاشقانه ای دیگر میسازد
ومن در ماورای ذهن خسته ام, بتو می اندیشم
سادگی هایم را ببخش
گاهی نمیشود که بشود
وگاهی در نشودها میشود
دوستت دارم.
جونی جونی , یار جونی
باز اومد شب خزونی
میچکه دونه دونه
بارون از سقف دل من
جونی جونی
بازم اومد شب پاییز
کاش نیاد وقتی که فردا
باز نمی بینم چشاتو
بقیه شعر جونی جونی یار جونی در ادامه مطلب قرار دارد
چه شاعرانه می بارد باران در شب گشایش حاجت !
تل خاک یک وجب از خود را می کند نثار بر غم فردا
بی دریغ صبح، صبح زیبائیست !
وقتی تو بسان فرشتگان شادی!
بی دریغ صبح، بدون تکرار است
وقتی تو نوید گشایش کاری !
بی دریغ صبح ، شگفت انگیز است!
وقتی
تو شاعرانه ،با خدا می خندی .
بقیه شعر نو عاشقانه درباره امام رضا در ادامه مطلب قرار گرفت
تو به من گفتی آن روز
کوچه تاریک راه به جائی دارد!
شبنمی لرزید
روشنی آمد و در قلبم ماند
گفتن حس عجیبم, سخت است
تو به من گفتی آن شب
که شرافت در طلب قلب تو است
بادی آمد
برگی از دور رها شد در باد
چشم ترسانم را به لب چشم تو چسبانیدم
بین ما گرما بود, ترسیدم
لحظه ای آمد و رفت
و تو یادم دادی بی خدا خندیدن جرم است
من به چشمان تو دل داده شدم
و تو رفتی, آسان ..
و من اینجا بی یار
مانده از خندیدن, مانده از زجه زدن
قلب بیتابم را, هدیه دادم به شما
و تو رفتی از پس کوچه گنگ
بقیه شعر عاشقانه فصل سرد در ادامه مطلب ...
گاهی
در میان خطهای آبی دفتر شعرم
مي شوی
تکرار ... تکرار .. تکرار .
و آنقدر تکرار میشوی
که تکرارت می شود بروز یک احساس
و آن حس بی تکرار میشود
یک شعر ناتمام
مثل معادله ریاضی که جواب آخر
تا انتها میشود
تکرار ... تکرار .. تکرار .
اما
تکراری پر ارزش !
ديشب در خانه من, حرف تو بود
تا خود صبح, حرف از روي و بوي تو بود
خاطراتي که پر از غم بود , شد اندوه تنم
باز مشتاق خبري از تو شدم
اين حال من است , حال هر روز من است
چشم تو, جادوگر احساس من است
کجاست راه نجات ؟ که سلامت برسم آخر راه ؟
اگر معرفت داري و حرفي بلدي
ياد اين فاخته عاشق دلداده بکن
کبوترم بیا, آشیانه ات تنهاست
کدام بال؟ کدام پرواز؟
کدام قاصدک مرموز,
ز سرمای سرد زمستان گفت؟
کدام صحنه به ارتفاع افق نزدیک است؟
که ترانه ترانه به کوچ سردی فصل
بخواند تا بفهمی نباید رفت کج!
بادیه نشین در انتظار غروب
به روز آمدنت نشسته در گرما
که تو بیایی و سوزِ سرمای شبانه بادیه را
در اوج گرمی قلب مهربانت, بشورانی!
کبوترم بیا آشیانه ات تنهاست
وزان وزان شده برگ ریزان فصل زایش تو
در این افق گرم
صداکن یار خانه ات تنهاست
رفیق سالهای عمرت به جز من کیست؟
هرز رفتی, راه کوچ آنجاست!
بیا جای تو اینجاست
بادیه, برای تو داغ است
اگر آمدی عاقلانه بیا
رسم عاشقی پاک است
بیا کبوترم آشیانه ات اینجاست
و پنجره مانده از سرما
که تو بیابی و غبار زدایم در آن شب سرد!
خانه ام به ناز نگاهت شده زیبا
منتظرم ... راه بادیه, سهو است
بیا, بیا که خانه بی تو دل گیر است
کبوترم بیا که آشیانه ات تنهاست . ...
یا حق
الهه فاخته
شعر عاشقانه کبوترم بیا
دکلمه شعر عاشقانه کبوترم بیا در ادامه مطلب ...
صبحی بود , که دمی پلک گشودم بودی
ساده, آرام
تو وجودت حس شد امروز
صبح زیبایی بود .. من بودم و احساست...
شب پره باز نمایان شو در این بهبهه تنهایی
بی قراری را شبی یاد گرفتم, که رفتی
حوزچه اکنون را پر از ماهیانی کردم
که بروی تن خویش, نام تو را حک کردند
اکنون لحظه دل تنگی ماست
این ما, من و توست
حرف ناراست نگو!
تهمت دیرینه نزن! راست بگو!
من که از شرم و حیا رد شده ام
قلب تو را جُستم و یکبار غلط در نزدم
نارفیق, در دل من نیست که نیست
حرف بیراهه نگو
یوسفم می آید
گم شده ام بوی بهشت دارد و من
چه خوشحال از این معرکه داغ کنون
زیبا رخ من !
حوز اکنون مرا پر کردی
حرف دیروز شدی
خاطره را تو نوشتی در کتب فاصله ها
فاصله کم شود و به وصالت برسم,
قلب من باز همین است که همین است
حرف امروز شدی
آرزوی شب فردای منی
امروز غرق تماشا شده ای
می ترسم از دروغی که بیانش کردی
می ترسم از تغییر نگاهت
میان این هیاهوی کثیف
خدا شاهد ماست , شاهد قلب من و تو
اگر این بین دلم حرف ناگفته شنید
این خدا بود که صبر داد مرا
اگر این بین دلم غصه چشید
این خدا بود که همدم شده بود
اگر این بین زمان فاصله انداخت میان من و تو
این خدا بود که احساس تو را کنج این دل بنشاند
این چه فصلی ست برویم شده باز ؟
فصل دل تنگی عشاق گران !
عشق به هر دل نرود
باید اندوه عجیبی بکشی
باید از راز دلت, قصه عشق بخوانی
که فضا پر شود از فلسفه پاک خدا !
عشق لبخند خداست در دل بی کینه تو
بی حیایی, داستان امروز من است
اگر امروز به دیدار من آمده ای
صبح از زبان قلمی فاش شود
که به عشقی لب کاغذ بوسه ای سرخ زده است
اگر امروز به دیدار من آمده ای
من از یاد نبرم خاطره سرخ تو را
من از یاد نبرم لبخند امروز تو را
آه چه دنیای عجیبی ست بین من و تو
دور از هر باور زشت
فقط من و تو 17 / 10 / 1390
سال ها به دنبال عشق گشتم
عاقبت عشق را در خودم یافتم و در قلبم
کاری ندارم به اینکه تو هستی !
در بالاترین سطح هستی یا در پایین ترین سطح
من تو را انتخاب کرده ام
من تو را برای عشق ورزیدن
برای عاشقانه هایم انتخاب کرده ام
عشق مرا ببین و بدیهایم را باور نکن!
الهه فاخته
عاشقانه 22
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بِستر ذهن
رخنه می اندازد در چِشم
باشد که نگاهی چَشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم
میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب
خاطراتت را چیدم از آنچه گذشت
خندیدم
یاد لبخند تو من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم دزدید
خاموش شدم
در کجا سفره خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
تو به من گفتی در کوچه باغ
به چه می خندی ای گل ناز ؟
من به تو خندیدم که زخندیدن من می خندی
من خندیدم تا تو بخندی گل ناز !
روزها می گذرد .. یاد آن لحظه بخیر
من و تو خندیدیم
تو به من گفتی : باغ پر از شاپرک است
تو در آن روز چه قدر خندیدی
یاد آن لحظه بخیر
من و تو پشت هیاهوی زمان
غافل از ترس به هم خندیدیم
شاید آن روز خدا هم خندید !
ولی ای دوست نگفتی که چرا
دل تنهای مرا دیدی و رفتی از باغ ؟
باغ من گل دارد ..پر سنبل, پر رز
و پر از پر زدن قاصدکان
باغ من شب دارد
و درختانش همه از رد شدن باد
شاعر خوش کلام اند
که می خوانند هر لحظه به یاد من و تو
یاد آن لحظه بخیر
که تو گفتی من همان شبنم برگم
که نباشم نشود سبز, بهار
پس چرا رفتی و باغم خالیست
زیر حرفت زده ای یار گران !...
پنیجشنبه 15 / 06 / 1391
الهه فاخته
کتاب شعر صدای حق
شعر عاشقانه کوچه باغ
آمدم تا عاشقانه , در کنار تو بمانم
تا برایت جان دهم
آمدم تا بمانم نازنینم !
گرچه رب بر من نظر کرد
عاشقی را صادقانه باورم کرد
چشمهایت از نگاهم دور نیست
تا زیباترین افسانه عشق
آمدم با تو بمانم تا آخرش ....
تعداد صفحات : 4
به نام آرامش قلب ها
عزت دست خداست
زندگیتو با امید ادامه بده , همیشه یه راهی هست