سلام ای صبح زیبا !
که خورشیدت نامهربان است
به پشت ابر تیره , پنهان است
سلام ای روز پاییزی که سردی
اگر از تو بگویم, باز می باری
نمی دانم چرا دلتنگ گشتم
ازین دنیا و آسمانش , سرد گشتم
امید فاخته, نور آفتاب است
امیدش جرعه ای از مهربانیست !
چه گویم شکوه صب حگاهی خوش نیست
برای عاشقی ,سرما و سوز , خوش نیست
دلم امروز حرف تازه دارد , از عالم صدای تازه خواهد
سلام ای صبح زیبا !
آفتابت کو؟ صدای چه چه قمری کجا رفت ؟
سلامت کو؟ دل ب یقرارم تا کجا رفت ؟
ندانستی دل آشوبم که دل می گیری امروز؟
نم یدانی چه خواهد شد بی آفتاب, امروز ؟
گفتم یا حق و نان خشکی میخورم شاید
رفیق بی کلک پیغام خوش آرد , برایم
خوشا آن لحظه که قاصد خبر داد
خوشا آن دم که قلب با عشق, نغمه سر داد
که شاید معجزه امروز باشد
که شاید بیاید یک خبر ,
سلام ای صبح زیبا !
- 23 / 9/ 1394
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر فاخته
- شعرنو شماره 30