شعر کوتاه خالق سلطان , به فریاد برس
در حسرت دیدار تو آوارهترینم
شرم نکن از قصه عشقی که خریدار ندارد
این شهر, پر از آدمیانیست
که اگر قصه عشق ببینند
کاری بکنند , عاشق و معشوق زِ هم دور شوند
در حسرت دیدار دو چشمت
شب و روز ندارم
خدا, خالق سلطان, به فریاد برس
اینجا,جرم گنه کار فقط عاشقی و ساده دلی است
آهای خالق سلطان,به فریاد برس
در این شهر,گناه,صادقی و ساده دلی ست
آه به فریاد برس
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 30
- شاعر الهه فاخته
اشعار شماره 31 و 32 در ادامه مطلب
شعر تو خدا را باور نداری ای رفیق
تنهاترین تنهای عالم گشته ای
زار و خوار و پست و پایین گشته ای
یاد بیاور عاشقی کرد یک دلی
تو زدی جانش گرفتی جان دل
حال می نالی از روزگار سخت خویش
ای رفیق!
تو زدی یک دل شکستی
ناله از بهر خدا داری چرا؟
آن خدای مهربان راهی نشانت می دهد
تو نداری باورش هیهات نداری باورش
پس الله چگونه یاورت باشد به حق؟
وقتی تو خدا را هم باور نداری ای رفیق!
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 31
- شاعر الهه فاخته