زمان میگذرد
فرصت ها را از دست نده
زمان چیز عجیبیست !
آنقدر عجول است که حتی نمی ایستد کمی با آن گپ بزنی!!
مثل همان کودک پرانرژی و بازیگوشی که نمیخواهد به حرف بزرگترها گوش دهد
یا شبیه همان موتور سواری که کلاه گذاشته و صدایی نمیشنود و میگازد و میرود و تو فقط صدایش را میشنوی!
شاید هم شبیه ماشینهایی در اتوبان که محکوم به رفتن هستند و حق ایستادن ندارند!
این زمان هرچه هست
گاهی زخم ها را خوب میکند
اما....
فقط کافیست، یک لحظه متوقف شوی
یا یک لحظه بایستی
یا یک لحظه شک کنی و فرصت، مثل آن موتور سوار، چنان از دستت برود که فقط یادش برایت بماند
گاهی یادش هم نمیماند و میگویی خوش شانس نبودی!
زمان برای هیچکس نمی ایستد
فقط میرود... این خاصیت زمان است
دخترم
( تو را دخترم صدا میزنم، چرا که وقتی میگویم دخترم، نه اینکه مادرت باشم بلکه تکه ای از جانم هستی)
من ایستادم،
تا نفس بگیرم
دستی بر شانه ام نزد و دلگرمم نکرد از رفتن و ادامه دادن
فکر کردم همیشه عالی و بی نظیر می مانم
فکر کردم همیشه بی رقیب میمانم
من فقط 4سال ایستادم
اما... به اندازه ده سال عقب افتادم.. شاید هم بیشتر
شاید اگر نمی ایستادم سکوی المپیک در تصرف من بود
میتوانستم، با تمام بی عدالتی ها، بی انصافی ها، نامردی ها.. اگر فقط یک دست بر شانه ام میزد و دلگرمم میکرد
خدابود، اما برای من بیست ساله، یک نفر لازم بود... فقط یک نفر... تا گاهی تلنگرم بزند
و حالا به تو میگویم، همانطور که بارها گفته ام.. من هستم... دست من بر شانه هایت همیشه هست
هرجالازم است پس گردنی ات میزنم
هرجا لازم است آفرین میگویمت
خواهرت میشوم... عزیزم میشوی
به وقتش سخت گیرترین استاد دنیا میشوم
میسازمت
تو... فقط.. بخواه
وبا تمام وجودت بخواه
تلاش کن، تسلیم نشو.. خودت را باور کن، به من اعتماد کن
خدا جای حق نشسته است
میبیند، میشنود، خوبت را میخواهد
معجزه میکند... معجزه میکند
به اوج که برسی، چیزی بالاتر از تمام حس های دنیا را میچشی.. عمق آرامش به همراه لذتی وصف ناپذیر
دخترم... تو بزرگ میشوی
اما من.... من دیگر بزرگ تر از این نمیشوم
اما من.... تا پایان عمر تو شاید نباشم!
خودت را بالا بکش... چیزی را که من تجربه کردم را تجربه کن
طعمش بی نظیر است
خدا یارت باشد
اگر از دلم کنده نشوی
یاحق
الهه آجورلو - فاخته
@elaheajoorloo
پ.ن: زماینکه اسم مستعارم را فاخته گذاشتم تمام نشانه ها دست به دست هم دادند که قطعا و یقینا این امضای هنری من باشد . امروز که این دلنوشته را مینوشتم فهمیدم چرا خدا میخواست من اسمم را فاخته بگذارم
افسانه ای هست که میگوید , فاخته مادر میوه درخت کنار را به جوجه اش میدهد و چون آن نمیتواند میوه را ببلعد , مادر فاخته از غم ناله میکند .... چون میخواهد لذتی که خود تجربه کرده , فرزند عزیزش هم تجربه کند . منتها فرق من با فاخته اینست که سعی میکنم تو را برای چشیدن این طعم آماده کنم تا در گلویت نماند , گرچه قبلا با لطف بیش از حد این مزه را به تو چشاندم اما انسان جایز الخطاست ! من هم یک انسانم