داستان کوتاه قهرمان
از کتاب عاشقانه هایی از جنس همدردی
نویسنده الهه فاخته
روزی روزگاری در کنار پنجره ای خاک گرفته, طوقی کوچکی زندگی می کرد . پرنده ای تنها که تمام امیدش به لبخندهای یک مرد بود !
یک مرد چون پرنده تنها ...
هر شب که به خانه باز می گشت, با یک لیوان قهوه گرم, کنار پنجره می ایستاد و به چشمان پرنده نگاه می کرد . از پشت شیشه همیشه سرد , چشمهای پرنده را می فهمید .
بقیه داستان کوتاه قهرمان را در ادامه مطلب بخوانید