دل تنهای مرا زخم نزن!
غصه دارم تو نکن
گر خدا غصه دهد,صبر دهد,شوق دهد
تو که هستی که لبم می گیری از خنده تنهایی خویش
دل تنهایم را بر می دارم
کوزه به دست ... با کمی از نان بیات
می روم ...
در همین جاده خیسی که شبش آمدم و
خیس شد از گریه من ..
نم زده کوچه تاریک مرا
نم نور! نم مهتاب قشنگ !
امشب در کوچه خود ماه گران را دیدم
که چه مستانه به قصد ابدی روشن شد
در زدم ... در چوبی نه به سنگ بل به دست
در زدم واکن ای خالق من
طاووسی آمد بیرون از کلبه محروقه من ...
بال گشود
رعشه انداخت به اندام تنم و چرا؟
این که کلبه من سوخته است خب مهم نیست
این که من هیچ ندارم که مهم نیست
لیک دل تنهای مرا زخم نزن!
غصه دارم تو نکن
گر خدا غصه دهد,صبر دهد,شوق دهد
تو که هستی که لبم می گیری از خنده تنهایی خویش
من تنها هستم و عاشق
تو مپرس!
خدایا! از کجا نور دمید ؟
که زهی حدس زدم ...
طاووس از کلبه من آمده بود
من مست و خراب, شیشه جام به دست
می خورم آب خنک
تا که در باز کنی و بمیرد جسم تنهایی من!
ای رفیق, ای خالق من
دل تنهای مرا در تنگنایی این کوچه تنگ
مگذار و برو
وقت رفتن شده
است ؟ ... من فقیرم
عهد به این بود بلیطم بدهی
کوله بارم بدهی
تا بیایم به همان عمق عظیم که سکونت داری!
ای خدا من غریبم چه کنم !!
- پنجشنبه: 06 / 03 / 1389
- شاعر الهه فاخته
- کتاب شعر صدای حق