شعر عشق جدایی نیست ای رفیق
می زنم طرح تو را , روی دیوار اتاق
تا که شاید عاقبت پیدا شوی!
عشق جدایی نیست ای رفیق!
گر جدا گشتی , عشق نیست
باید اکنون فکر کرد فکر کرد
گر نمیخواهی نخواه
لیکن آن کس که مداوا می کند
انگشت احساس تو است
روی قلب خستهام
ای زمان با من مدارا می کنی؟
بگذر از من , خسته هستم
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 36
- شاعر الهه فاخته
اشعار شماره 37 و 39 و 41 در ادامه مطلب
شعر کوتاه گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
جلوی آیینه می ایستم و به چشمهایم نگاه می کنم
گاهی با خودم حرف می زنم
آن زمان است که برای خود غریبه نیستم
آرام می گیرد
روح خسته ام
آیینه کسی از درونم را بیدار میکند
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 37
- شاعر الهه فاخته
متن کوتاه دلشکسته
حرف شین که می گوید
شیرینی یادم میرود
و بیادم می افتد شکستن , شکستن یک دل
اگر رخت تنم به اندازه کفشت قیمت نداشت
ولی بدان دلم از تمام ثروت تو گرانبها تر است
اجازه نداشتی بشکنی
آه دل شکسته می گیرد
دیر یا زود دارد اما غیر ممکن ندارد
دل نشکن که بشکند میشکنی با آهاش
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 39
- شاعر الهه فاخته
گرگ در لباس عشق , دلنوشته کوتاه
چون آهوی سرگشته در کوه
می خرامم , ناز دارم ناز
من که از جنس نازک ناز هستم
من چه میدانستم گرگ چیست
در میان گل و بلبل, من چه میدانستم , خار چیست؟
وقتی گرگها لباسشان زیباست
من چه می دانستم زشت چیست؟
جنس من آهوست , دد نیست
جنس گرگ .. وحشی است ناز نیست
گر صدبار مرده و زنده شوم
باز جنسم ناز دارد ... ناز
بیچاره بچه آهویی که
میان گرگها بزرگ شده است
یا حق
الهه فاخته
- کتاب شعرواره های سپید من
- شعر شماره 41
- شاعر الهه فاخته