دلنوشته پختگی
بلاخره روزی به نقطه ای از زندگیت خواهی رسید که میتوانی بیشتر شرایط و آدمها را درک کنی , میتوانی بدی و خوبی آدمها را بفهمی بی آنکه برای فهمیدنش زخمی شوی
و این دقیقا همان جاییست که فهمیده ای برای اثبات خود به آدمهای اطرافت دیگر نیازی به تلاش کردن نداری ! و برای ثابت کردن خودت به این در و آن در نمیزنی !
میفهمی باید سکوت کرد , پاسخ خیلی از برخوردهای نامناسب را نداد و از آنها به سادگی رد شد
اجازه نمیدهی کسی شعله خشم تو را برافروخته کند حتی گاهی خنده ات میگیرد که چه سریع کسی دچار خشم میشود .
دیگر بابت هرچیزی با کسی بحث نمیکنی و به اندازه درک و شعورش با او هم کلام میشوی و نیاز نمیبینی برای هرچیزی توضیح دهی یا توضیح بخواهی , میتوانی به سادگی رد شوی
و این نقطه شاید اسمش ... پختگی ... باشد
یا حق
به قلم الهه فاخته
بهار 1400