کوهنوردی های من با آسمون خیلی آبی
یه جایی دنج، تو دل کوه
یه کوه مثل بقیه کوه ها
با همون آسمونِ خیلی آبی
- وقتی پایینی میگی برم تا اون قله، برمیگیردم. به اون قله که رسیدی، میبینی اصلا راهی نیومدی! میبینی کللللی قله هست، حتی به راس قله هم برسی،. اونجا فقط تو عکسا دیده میشه . چیزی که میمونه، مسیری هست که طی کردی .... یعنی باید بچرخی مسیر پشتت رو نگاه کنی و یادت بیاد چقدر عرق ریختی، چند لیوان چای خوردی، چندتا موزیک گوش دادی، چندبار بند کتونیت باز شده و بستیش، چند نفر بهت خداقوت گفتن تا نیرو ت بیشتر بشه و برررری بالا، چندبار اسطوخودوس دیدی، چندبار زنبود دیدی، کفشدوزک دیدی
- وقتی اومدی خونه، خستگیت که در رفت تا چند روز سرخوشی، اما اگه دیگه نری کم کم یادت میره، کفشدوزک ها هم ویز ویز میکنن، سکوت رو شاید یادت بره!
- اگر میخوای خودتو پیدا کنی، برو کوه. هرجا رسیدی مسیر رفته رو نگاه کن
- پ. ن : اگر میخوای خدارو پیدا کنی، برو قله. فقط جلو رو ببین و آسمون رو، اصلا به عقب و آنچه رفته فکر نکن. به این فکر کن هرچی بری جلو، زیادی بزرگ نیست ولی خدا.... همیشه بزرگه چه از دور، چه از نزدیک 😉
- یاحق
- الهه فاخته
- پاییز 1400