خوش به حال فرشته ها
خلوت کن باخدا
گاهی وقتها به فرشتگان غبطه میخورم
چرا که در جهان , هیچ موجودی را عاشقتر از آنان نمیبینم !
چقدر به خداوند نزدیک هستند و عاشقانه نگاهش میکنند
عاشقانه به حرفهایش و به اوامرش گوش میدهند
عاشقانه به گفتههایش عمل میکنند
و خداوند هم آنقدر دوستشان دارد که گاهی شفاعتشان را قبول میکند
و آنها انقدر عاشق هستند که میدانند خداوند چقدر انسانها را دوست دارد و به همین خاطر اگر خطایی نابخشودنی کنند, برای بخشش گناه انسان , شفاعتش را میکنند !
و گاهی این غم است که به دلم رخته انداخته و دلم میخواهد همه بخوانند بزرگی خداوندگاری را که جز او نیست !
ما خوبها را رها نمیکنیم
به آنها میچسبیم و مدام میخواهیم کنارشان باشیم , همصحبتشان باشیم
چگونه گاهی از خالقمان میگذریم ؟
این غم درون من تنیده است , از سالهای دور تا اکنون ....
دلم میخواهد آگاهتان کنم , تا حقیقتا دریابید که اول و آخر باید به خودش توکل کنید
دلم میخواهد بدانید که تنها عاشق انسان, اوست ... اوست که بین زن و مرد و دختر و پسر و قوم و تبار و نژاد هیچ فرقی نمیگذارد و همه را یکسان دوست دارد , اما ... آنهایی را که بهترند را بیشتر دوست دارد و آنهایی که میخواهند بهتر شوند نیز , فرصتشان میدهد
تا کی به فکر کمک گرفتن از این و آن هستیم ؟
به خودمان که بیاییم , در خلوت نورانی خود , در همان خلوتی که خودت را احاطه شده در نور میبینی , مثل همین اکنون که دارم مینویسم و نورها ... هاله انداخته اند به صفحه مشقِ من , آنگاه است که میبینی این سکوت , این خلوت ... تو را به کجاها که کشانده است . به جایی میرسی که حتی نمیخواهی با کسی قسمتش کنی .. اسمش تنهایی نیست , اسمش خلوت است .. خلوت با خالق .. ملاقاتی که فقط با رها کردن و سکوت کردن به دست می آید , ساعتها شگفت زده میشوی و هیچوقت برایت تکراری نمیشود
من این نور را دوست دارم
من این خلوت را دوست دارم
من خالقم را دوست دارم , و زمانیکه فرشتگان میگویند به تو نظر کرده است , اشک در چشمانم میجوشد !
مگر چه کرده ام که هر چه کرده ام , کم است .. کم است .. کم است
کودک که بودم ... شبها , اشک میریختم که چرا من هیچکسم ! دلم میخواهد کسی شوم .. منظورم از هیچکس بودن , عادی بودن بود ! دلم نمیخواست عادی باشم
تاوان سنگینی داده ام , و اکنون نشسته ام و از عشقی میگویم که با خلوت به آن رسیده ام ! شاید شرط اولش سالک بودن است !
بد بودن که راحت است آن هم با آن نفس سرکش که دم به دقیقه باز میشود
خوب بودن , صعود کردن است .. تا تجربه اش نکنی قابل وصف نیست ... حداقل بخاطر تجربه کردنش کنجکاوی کن و شروع کن ببین چیست .. راهنمای تو , درون توست , استاد درون توست .. و این دنیایی که با تایپ کردن دو کلمه , هزاران هزار موضوع برایت آشکار خواهد شد .
دیگر وقت برخواستن است
بالهای شکسته ات را رها کن
او .. برایت .. بالهای نو .. میسازد
او .. تنها .. خالق است
یا حق
الهه فاخته
- بهار 1400
- دلنوشته های روزانه من