شعر دل من باز شکست
شاعر الهه فاخته
و صبح فریاد کشید
دو کبوتر بال زدند
جاده عریان و کبوترها مست
عشق بازی را بیاموز که دل
شهرت صدساله به سر می دارد!
بقیه شعر دل من باز شکست در ادامه مطلب ...
و صبح فریاد کشید
دو کبوتر بال زدند
جاده عریان و کبوترها مست
عشق بازی را بیاموز که دل
شهرت صدساله به سر می دارد!
بقیه شعر دل من باز شکست در ادامه مطلب ...
احساس میکنم دردی فزون تر
سینه ام را می فشارد
درد را در سینه می گیرم
می دوم, پای عریان
در شبی برفی
ماه نمی خواهم
من عاشق نورم , خدا را دیده ام
باز سیلی خوردم
امان از دل خدایا...
قلب من از سنگ نیست
اما سنگ می زنند
زندگی خانه و ویلا و سرگرمی نبود !
زندگی روشن شدن از محفل عشاق بود
من که یار و یاورم یزدان بُوَد
پا برهنه قصد رفتن کرده ام .
ای همنفس اهل دلم
اهل دلی؟
اینجا برای تو جداست
بابای ما اینجا خداست
با من بمان, من با تو هستم ای رفیق .
شاعر الهه فاخته
دلم می خواهد امشب پر بگیرم تا افق
تنهای تنها ... مثل قلب
دور گردم از این دیار
این دیار بی وفا
آدمکهای جفا
چون مترسک خشک و بی دل
چون کلاغ در پی انتقام و انتقام
گوشه ای از زمان کنج من است
تو نمی دانی من چه می دانم!
در وجودم موسیقیست
و فرو می ریزد گاهی از سستی پل
ذرات وجودم
گاهی جای دستیست که به دلگرمی آن
می زنم لبخند
گاهی می لرزد اشک
آری گاهی نیست
می ترسم که خیال
بشود رویای صادقانه زندگی ام .
بین من و تو احساسی ست
میتپد قلب .. میتپد روح
می شود گرم دستانم
درون, کلبه ای دارم
گاهی که دلم می گیرد
می زنم پرسه در نی زار
پشت آن تل
پشت آن تل که هر شب
نیلوفر پای سجاده حق
می کند راز و نیاز, تنها
تنها با خدا ...
شاعر الهه فاخته
دریا ... دریا ... دریا
یاد آن روز بخیر
تو به من گفتی در ساحل « عشق »
گفتم چیست! گفتی زیباست ! زیبا ...
گفتم چیست!گفتی خود باشی می فهمی!
و گذشت دریا رفت
ماندم از آن قصه پاک
لرزیدم, آخر دریا نیست
دیگر لحظه ای نیست که دریا بروم
اما تو, تو .... باز , بی دریا , گفتی « عشق »
گفتم چیست ؟ ..گفتی در توست !
حال که نه دریا می بینم و نه ساحل
می دانم دریا اینجاست
در سینه ی من
می دانم عشق زیباست
و تو می خندی این بار
خدا, تو همیشه می خندی
شاعر الهه فاخته
رنگ چشمان مرا می بینی؟
پس چرا خاموشی!!
روزی قلبم لرزید, کسی رنگ چشمانم را دید
اما تهمت زد بر حسّم
من آسمان را رنگی دیدم
او تاریک! او به چشمانم تهمت زد
زین پس ترسیدم, چشمهایم را بستم
اما....
قایقران بران
ساز را کوک می کنم
سل, سل و دو
دو , فا ... می و سل
آماده ام , آماده
می زنم تار, می نوازم سیم ها را
می خوانم از دل تنگی, نغمه آه
ماهیان گوش ها را تیز تر می کنند
میشود دریا دوچندان
ماهیان درد مرا فهمیده اند
اشک ماهی هاست,
دریا بیشتر موج بیشتر
آه من یک آه نیست
آه من قصه نیست
بران, قایقران بران
آن قدر بران تا چو یک خشکی
تمام دور من آبی باشد
می نوازم ساز
قلبم میتپد
روشنی پیداست
این روشن پیدا از چیست؟
برگ ... برگ زرد
برگ پاییز می افتد آسان از رخت
برگ زرد پاییز
برف .... می چکد از رخت
برف سرد .... ساده و بی آلایش
می شود خیس, سختی این جاده
بقیه شعر همسفر در ادامه مطلب ...
گله دارم که چرا سخت شده این دوره ما
گرگ بی غیرت خوش چهره لباس
دل معشوق مرا برد سراب
ای خدا همنفسم دست تو است
دل دلدار نگه دار
ای خدا عشق در دیدار گذار
بقیه شعر عاشقانه غمگین راز من در ادامه ...
عشق به هر دل نرود
باید اندوه عجیبی بکشی
باید از راز دلت, قصه عشق بخوانی
که فضا پر شود از فلسفه پاک خدا !
عشق لبخند خداست در دل بی کینه تو
زمان, زمان گریستن نیست
زمان گذشتن از پل لرزانیست
که تکان می دهند حاسدان , آن را
لرز دارد این پل ظاهرا آرام!
روزگاریست که این تحفه درویشی ما
مانده در کوله خویش
تحفه را نگرفتند
گشنگان گرچه شوند سیر
چشمشان سیر نباشد ای دوست !
آمدم تا عاشقانه ..در کنار تو بمانم ,
تا برایت جان دهم
آمدم تا بمانم ...
نازنینم
گرچه رب بر من نظر کرد
عاشقی را صادقانه باورم کرد
چشمهایت از نگاهم دور نیست
تا زیباترین افسانه عشق
آمدم با تو بمانم تا آخرش
شعری دیگر در ادامه مطلب درباره آرامش
می گوید نماز میخوانی یا خیر!
می گویم نماز چیست؟
می گوید حرف با خدا
میگویم خدا کیست؟
می گوید تنها کس ماست
می گویم چرا میپرسی با همه کسم حرف میزنم یا خیر؟
سکوت می کند
می روم و فکر می کنم به چند نفر باید بگویم :
آخر بتو چه ربطی دارد با همه کسم حرف میزنم یا خیر!
امان از حرفی که نسنجیده گفته شود...
باز پاییز رسید
فصل رویاها رسید
فصل ساده , بی اراده از پی تغییر
فصل شعر و فصل عشاق
فصل عجیب رنگهای کهکشان
باز پاییز رسید
قلب شاعر تکانی میخورد
ماه می لرزد ..قصه ای می آید از اعماق دل
مثل پاییز پیچیده و زیبا
شاعری کن تا میتوانی ای رفیق! .
دیوانه ام ؟
از کی دیوانگان عاشق شدند ؟
از کی دیوانگان شاعر شدند ؟
از کی دیوانگان سرباز جان تو شدند ؟
دیوانه نیستم , عاشقم
من درد دارم از بی کسی
وقتی , نامهربانی می کنی, دیوانه ام
وقتی باورم کردی ولی افسانه ای ,.....
دیوانه ام
مجنون اگر گشتم ,
فقط از بهر توست
آرزو دارم برایت تو هم عاشق شوی
عاشقان را ایزد منان کند صاحب مقام
عاشقی عرضه میخواهد .. دعایت میکنم
تو اگر عاشق شوی
می فهمی چرا دیوانه ام
دیوانه ام ...
دیوانه ام ...
آمدیم رسوا کنیم, نفرت ابلیس را
یادمان رفت عشق چیست!
آمدیم مرهم نشانیم, همسفر باشیم
ولی عاقبت دیدیم تشنه هستیم تا دلی را بشکنیم
آمدیم آدم شویم
یادمان رفت
آدم و حوا چه کردند
آمدیم خوب باشیم.. بد شدیم
دل شکستیم
گفتیم دل برای این دل شده است
یادمان رفت ,آمدیم عاشقی را از خدا هدیه بگیریم
پرشد این پیمانه روح ...
یادمان رفت ,عاشقان روح بزرگی داشتند
آمدیم ابلیس را رسوا کنیم, عاقبت رسوا شدیم
دل شکستیم... آه ... .
آسمان دل گرفته و ابری ست
اتفاق نیست که دیشب بخاری روشن شد
و امروز هوا سرد و آسمان دل گرفته و ابری.
اتفاق نیست شکستن یک دل
و رسم نیست آمدن یک دل برای شکسته شدن
تلاش باید کرد,برای خوب بودن
تلاش باید کرد برای نشکستن یک دل !
آرامش درون قلب من و توست
وقتی دلی را می شکنی آرامشش را می گیری
گفتم که خدایا از همه عالم دلگیرم ... هیچ نگفت
گفتم که خدایا خود در خود غمگینم .. هیچ نگفت
در وجودم از خود نالیدم باز خدایم دید و.. هیچ نگفت
) گاهی آنقدر سنگینی که خدا هم نمیداند چه بگوید ,(
این سکوت از بهر خدا می شکند قلبم را
آخر ساده گفتم ...
دل بگیر عمر ببر
باز خدا شنید وهیچ نگفت
ای خدا ای تنها عاشق آدمها ،
دل دیوانه من را تو بگیر
بنده هایت دل می شکنند
جایی برای دل درمانده من نیست
اینبار تو دعایم بکن از حرمت عشقی که شکست
محبوب تویی .. به کجا پناهنده شوم ..
وقتی امن تر از آغوشت نیست
گاه گاهی که دلم می گیرد میخوانم
من صدایی دارم پر سوز
و گلویی که نمی دانم رازش چیست!!!؟
در الفبای خشونت ماندم ..چگونه بنویسم « ظلم »
آخر من که با دست خدا می نویسم شعری
واژه ظلم برایم سخت است ...
و چه دلگیریم امشب
عشق,بی الفبا می دهد تغییر، دل را
ظلم با الفبایش می دهد تغییر رسم انسانیت را .. بجنگ ... عاشق باش .
15
بخوان نام مرا
تا که آغاز شود یک راز
عشق یعنی رسیدن عشق یعنی قلب من
بی مدعا,درد اسارت می کشد
زیبای من, باورم کن !
چشمهایم خسته بود
دیدمت اما پای من بسته به زنجیر
بیا تا ببازد غصه هایم
عشق این است تو بدانی عاشق عشقم ... همین.
14
ای زندگی
ای زندگی
پایان بده
غصه ها را
این جهان با ما ندارد سازشی
هی ناز دارد
ناز دارد
ناز
یک زغال ... بیصدا,زیرخاک
درد میکشد , درد
تاریک و سیاه است
اما عاقبت, روسیاه زشت سختی دیده
گوهر است, گوهری نایاب
بشنو این پند را
سختی دوران , تو را گوهر کند
حالا ببین ... حرف این پیر خانه ویرانه را .
مثل دریا پر طلاطم
مثل طوفان , پرهیاهو
مثل انگشت زمان , روی اندام قشنگ زندگی
باید شروع کرد,زندگی را
هر چند تازه تازه با تولد
معجزه یعنی همین
باورش کن .. .
باوری را که برایت عشق آورد.
نگاه میکنم بتو چرا شکسته ای ؟
غزل غزل ترانه از صدای تو ... کم است
نگاه میکنم بتو ..
صدای تو گرفته است ... صدای من خموش
چرا کسی صدای دل به گوش خود ندید؟
گمان کنم دچار سردی عجیب گشته اند
آدمهای سرزمین من.
وقتی خدا می بیند
فرشته ها می بیند
پریان می بینند
همه چشمهای باز میبینند
و تو نمی بینی
مشکل از جای دیگری است
خانه دلت برای حضور خدا تنگ شده است .
الهه فاخته
کتاب شعرواره های سپید من
شعر شماره 10
چشمهایم را دستهای خاطره می گیرد
تا نبینم یک گل , چگونه زیر پای عابری خشک میشود
دریغ از اینکه .. وقتی چشمهایم را گرفت
در گذشته , خاطره ای زنده شد
قلبی زیر پای مردی می میرد
خاطره , دستهایت را از چشمانم بردار
من سالهاست که درد میکشم .
صبح بعد از بیداری
کنار پنجره می ایستی
با چشمانی غم آلود
فکر میکنی کسی که دلت را
شکسته است مدام نفرین کنی
دریغ!
همان لحظه که دلت شکست
پروردگارت دست به کار شد
خیالت راحت ...
دل شکسته فقط سمت خدا باز میگردد
وقتی نمیخندی , نا خوش احوالم
وقتی نمی بینی, ناخوش احوالم
وقتی گریه میکنی آرام, ناخوش احوالم
وقتی گمان میکنی نمیبینم , ناخوش احوالم
بخند که من بخنده تو میخندم
تعداد صفحات : 20
به نام آرامش قلب ها
عزت دست خداست
زندگیتو با امید ادامه بده , همیشه یه راهی هست